با تاجیکان ” سمر قند” و “بخا را “
- بخارا شهر خاطره های تاریخی
به خواب هم نمی دیدم که روزی برسد که کسی از من بخواهد برایش متن ترانه های “گوگوش” یا “اندی” را به لهجه دیگری باز گویی کنم . سال 1994 است . به مناسبتی گذرم به ” بخارا” افتاده است . دیروز در سمرقند بودم . در این دو شهر خود را در دوره سامانیان حس می کنی ، در ایران قدیم ، بسیار قبل از دوران مدرن ، بخصوص که کشورهای سابق اتحاد شوروی ، از طوفان مدرنیته و مدرنیزاسیون از نوع غربی- فاوستی ، آنطور که در کشورهایی از نوع کشور ما سنت و صنعت و دین و سلطنت را در خود پیچید و بر باد داد بر حذر مانده اند . در بخارا تو خود را در اصفهان 100 سال پیش حس می کنی ، مردان عموما لباسهای مد روز پوشیده اند اما زنان در لباسهای اطلسی با موهای بلند بافته شده تا کمر هنوز از یورش موهای کوتاه و شلوار جین و بلوزهایی که به آنان ظاهری هوس انگیز می دهد در امان مانده اند .
نمونه ای از لباس محلی یا جامه اطلسی زنان فرغانه
برای دیدن رقص زنان ” فرغانه ” کلیک کنید
تا رسیدن قطار بعدی حدود 5 ساعت وقت هست و می خواهم در شهر گشت و گذاری داشته باشم . در خیابان پهنی هستم که به باغ مر کزی شهر منتهی می شود . روز یکشنبه و تعطیل آخر هفته است . ساعت ده صبح است . از منقل کبابی ها دود معطری فضا را پر کرده است . فروشتدگان و دکه داران بر سر بساط خود ایستاده و مردم را به خرید اجناسشان دعوت می کنند . زبان مورد استفاده مردم ازبکی و تاجیکی دری است . هنوز موج ضد زبان فارسی که چند سال بعد در ازبکستان شروع شد و به تعطیلی تنها نشریه دری ، تاجیکان سمرقتد و بخارا و مدارس تاجیکی – دری منجر شد ، شروع نشده بود .
از دکه های کاست فروشی ( انموقع هنوز سی دی و ام –پی – 3) معمول نشده بود صدای آهنگهای مختلف به گوش می رسد . از میان صدای خوانندگان ازبکی و ، هندی ، ترکی ، صدای ترانه های فارسی هم بگوش می رسد . دقت می کنم ، اری این ” گوگوش” است که می خواند : آسمان ابریه اما دیگه بارون نمیاد ، صدای ….. از دکه دیگری آوای ” اندی ” را می شنوم : چی میشد اگه می شد یه لحظه عاشقم بشی ……
به طرف دکه ای که از آن این صدا به گوش می رسد می روم ، می بینم که فروشنده با چند خریدار در حال صحبت کردن در بار ه این ترانه ها و معنای متن آنهاست . می شنوم که خریداری می گوید :
نمونه ای از چایخانه های محلی در ازبکستان

برای شنیدن ترانه چای خانه و ترجمه آن کلیک کنید
همی موزک را بسیار دوست میدارم اما گپ شان را نمی فهمم. ، دیکری سعی می کند که نشان دهد می تواند کلمات ترانه را بفهمد و آنرا توضیح دهد . می بینم با حرارت بسیار در این باره جر و بحث می کنند . وارد بحث می شوم و با لهجه دری به آنها می گویم :
هی ( هی در لهجه دری توهین آمیز نیست و به نحوی دوستانه ببینید ، معنا می دهد ) برادرا می خوایید همی گپا را براتان بفهمانم ؟
فروشنده با نگاهی پرسشگر به من نگاه می کند و می گوید :
تو خودت از کجا ؟ اوغانی ؟ تو کجایی هستی از افغانستان هستی ؟
می گویم : نی ا ایرانم .
به ناگاه همه نگا هها به طرف من بر میگرددو با چشمانی مهربان و پرسشگر به من می نگرند . تو گویی سالهاست که من را میشناسند .فروشنده باور نمی کند که من ایرانی هستم و میگوید :
نباشد ، چی ب رنگ ما گپ میزنی ؟ کنی کم کمک ترانی گپ زن ….. پس چرا مثل ما حرف می زنی ، اکر راست می گویی یه کمی تهرانی حرف بزن
با لهجه فارسی برایش توضیح می دهم که من مدتی در دوشنبه و در روسیه با تاجیکان بوده ام و می توانم دری حرف بزنم …
فروشنده و خریداران باور می کنند که من از ایران هستم شروع به مهربانی می کنند ، برایم صندلی می گذارند و بسرعت روی میز کوچک ، دکه نوار فروشی پر از کباب و آش پلو و نوشابه های محلی می شود . فروشنده می گوید “عکه حضرت خوش آمدید نور دیده ، تاج سر ” … حضرت آقا خوش آمدید نور چشمان و تاج سر ما هستید .. نمی دانم از کجا چند تاجیک دیگر هم به دور ما جمع می شوند بعد از چاق سلامتی شروع به پرسیدن معنای ترانه ها می کنند ، می گویم ، این کلمات نشانه یک حالت روحی شاعر است ، مثلا وقتی شاعر می گوید ، اسمان ابریه اما دیگه بارون نمیاد ، شاید منظورش این بوده دلم گرفته است اما نمی توانم گریه کنم و ادامه می دهم
می بینم چند نفر هم در حال نوشتن صحبت های من هستند و در این موقع یکی از آنها می گوید : مهمان را خسته نکنید وببریم به مهمان شهر را نشان بدهیم . ماشینی تهیه می کنند و با انها به دیدار ساختمانهای تاریخی شهر می رویم بعدا به یک چای خانه می رویم و آنجا باز بساط کباب و شراب و آش پلو و …..

طرز درست کردن آش پلو ازبکی پلوی سنتی در اسیای میانه
می گویند در دوره شوروی ، ازبکها به آنها طعنه می زده اند که شما تاجیک ها ادبیا ت و شعر ندارید و اینان با توجه به ممنوعیت انتشار ادبیات فارسی قدیم یا ایرانی با پخش ترانه های گو گوش و خواننده های افغانستان سعی در اشاعه و زنده نگاه داشتن اشعار فارسی داشته اند اما معنای اشعار فارسی را نمی فهمیده اند .
می دانند که آرزوی وحدت دوباره فارس زبانان ایران و تاجیکستان و افغانستان و سمر فند و بخارا ، آرزویی دست نیافتنی است . اما با حسرت از این آرزو حرف می زنند . وقتی برای آنها آهنگ بوی جوی مولیان را می خوانم و معنای آنرا برایشان بازگو می کنک اشک از چشمانشان جاری می شود .
زمان بسرعت می گذرد و من باید به ایستگاه راه هن برو م . هدیه هایی به رسم یاد بود به من می دهند . شماره تلفن ها رد و بدل می شود و من را با خاطره ای خوش و با اندوهی فراون از این جدایی ها ا به ایستگاه راه آهن می رسانند .
بقیه بخشهای این نوشته را در اینجا بخوانید
Leave a Reply