قسمت چهارم – کفرستان اسلامی ایران ، تهوع آور است .
با تاجیکان در ده ” فیروزه” – ترکمنستان
اولین سالهای بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است ، مردم کشورهای سابق اتحاد شوروی هنوز در شوک هستند ، انهم به این خاطر است که مردم این کشورها در جریان کامل آنچه در مسکو و در میان روشنفکران شوروی می گذشته و به فرو پاشی منجر شد ، نبوده اند
دیروز با ” نیازف ” رییس جمهور وقت این کشور مصاحبه ای داشتم و چتد روز پیش از آن با وزیر معارف ( وزیر علوم و آموزش عالی ) که در نوشته دیگری شرح آنرا خواهم داد .
امروز قصد دارم که به دیدن ” ده فیروزه ” بروم ، این روستا در 30 کیلومتری شهر “عشق اباد” است . منطقه ییلاقی و در نزدیکی مرکز ده فیروزه ، هتلها و رستورانها در نزدیک درختان و نهرهای مصفا ، جذابیت فوق العاده ای دارد .
در ورای این مراکز تفریحی و در 5-6 کیلومتری آن ده اصلی فیروزه قرار دارد .من نه برای دیدن مراکز تفریحی که اساسا برای دیدار با مردم ده فیروزه به آنجا خواهم رفت .
” ده فیروزه ” تا حدود 200 سال پیش متعلق به ایران بود و بعدا بر اساس قرار داد هایی به روسیه تزاری واگذار شده بوده است .بعد از بر روی کار امدن “بلشویک” ها در روسیه ، علیرغم ادعای دولت جدید مبنی بر الغای تمام قراردادهای تزاری با قاجارها حتی یک سانتی متر ازاین سر زمین هاق به ناحق گرفته شده به ایران باز گردانده نشد . مردم ” ده فیروزه ” معروف به این بودند که در طول این دو قرن و بیش از 70 سال حاکمیت شوروی بر این سرزمین ها خلوص نژادی و زبان فارسی خود را حفظ کرده و در راه آن کوشیده بودند . و به این خاطر من هم تصمیم گرفتم از آنجا دیداری داشته باشم .
ساعت دو بعد از ظهر است که به ده می رسم ، به اولین مغازه رسیده و می بینم که صاحب مغازه با فارسی – دری از من می پرسد چه می خواهم . به او می گویم ، خبرنگار ایرانی هستم و می خواهم با مردم این روستا دیدار داشته باشم . به من خوش آمد گفته و اضافه می کند که الان مردم در کنار چشمه ای در کنار ده به نماز جماعت مشغول هستند و از پسر خود می خواهد که من را به آنجا راهنمایی کند .
با پسر اوراه افتاده و بطرف چشمه مصفای ده می رویم . می بینم که مراسم نماز تمام شده و پیش نمار که مردی حدودا80 ساله است در حال صحبت کردن با دیگر مردم است .
به میان آنها رفته و ضمن احترام به پیش نماز می گویم که کیستم و برای چه به آنجا آمده ام . مرد ی روشن ضمیر به نظر می رسد با من دست می دهد ، پیشانی ام را می بوسد و می گوید : از کفرستان نا جمهوری نا اسلامی آمده ای ؟ اما به هر حال خوش آمدی . برایم تنگی دوغ می آورند و تعارف می کنند . به او توضیح می دهم که من ایرانی هستم اما نسبتی با ج.ا ندارم . و از او می پرسم که چرا اینقدر به بدی از ج.ا یاد می کند …
می گوید : مدتی پیش از سوی سازمان تبلیغات اسلامی ایران دعوت نامه ای در یافت داشتم که ضمن دیدار از ایران ، به خرج دولت ایران به سفر مکه بروم . من که دهها سال آرزوی دیدن ایران را داشتم سر از پا نمی شناختم ، بار و بندیل رابسته و راهی سفر شدم و توسط ، سفارت ج.ا در عشق آباد راهی مشهد شدم . در مشهد بعنوان میهمان من وتعدادی دیگر از سایر کشور ها را را پذیرایی کرده ودر زمانی که منتظر پرواز بسوی مکه بودیم ما را بدیدن مراکز مذهبی و تفریحی شهر مشهد می بردند . یکبار ما را به مهمانخانه حضرت رضا بردند . من می دیدم که مردم برای گرفتن یک پرس غذا حتی دعوا می کردند ، بسیار ناراحت شده و به راهنما گفتم ، این غذای مرا بگیرید و به این مردم گرسنه بدهید ، این غذا بر من حرام است چون صاحب خانه خود گرسنه است . راهنما در صدد توجیه بر آمده گفت که اینها نه از روی گرسنگی که برای تبرک سعی در گرفتن غذا دارند ، من به راهنما گفتم ” آن مرد را ببین با یجه اش آمده و این چندمین بار است که غذا کرفته و در قابلمه ای خالی می کند ، احتمالا برای خانوداه گرسنه اش تقلا می کند . این چه تبرک و این چه دروغی است . بعد تصمیم گرفتم بدون راهنما به دبدن شهر بروم . وقتی در خیابانهای شهر می گشتم ، هر جه می دیدم بیشتر ناامید می شدم . زنان و دختران را می دیدم که برای فروختن خود در خیا بانها و با چهره ای غمزده پرسه میزنند ، کودکان خردسالی را دیدم که حمالی می کنند ، مردان و مسافر کشها با هر بهانه ای به قصد کشت یکدیگر را می زدند . اصلا انتطار نداشتم ایران را این چنین ببینم ، بارها با شنیدن این که در ایران جمهوری اسلامی بر پا شده از شادی در خود نمی گنجیدم و فکر می کردم در آنجا با مردمی سیر و پر و بدون دغدغه روبرو خواهم شد . به چشم خود دیدم که در کنار آپارتمانهای سر بفلک کشیده ، حلبی اباد ها پر از مردم روستایی و محنت زده است . هرچه آرزو کرده بودم که دولت کمونیستی ، سر نگون شود و بجایش حکومت اسلامی ، همه جا گیر شود سخت پشیمانم . به هتل بر گشتم و به مسئول بر نامه گفتم : با پول این مردم فقیر و بدبخت می خواهید من را به مکه بفرستید ؟ این مکه رفتن بر من حرام است و از آنها خواستم من را بدون معطلی به کشورم بر گردانند .
نه اسلام می خواهم و نه ایران اسلامی را آرزو دارم ببینم . این همه آخوند و طلبه بیکار در شهر پرسه می زدند و منهم پیش نماز هستم اما تا بازنشستگی ام مثل بقیه کار کرده ام و زحمت کشیده ام . همان دوره کموتیستی هم یواشکی با مردم نماری می خواندیم و سیرو پر بودیم و ـکسی هم با ما کار نداشت . همین دولت سوسیالیستی خوبی اش این بود که اجاره مفتخوری و بی عدالتی به کسی نمی داد . اگر اسلام اینست که من در آن کفرستان دیدم ، درود بر لنبین و استالین و همان بی خداها .
می گویم پدر جان حق با شماست و بسیاری از ایرانیان نیز این حکومت را نمی خواهند اما کاری از دستشان بر نمی آید .
با پیشنماز و اهالی به طرف ده بر می گردیم ، من را به خانه دعوت می کنند و با همان صفای روستایی پذیرایی می کنند و من در فکر هستم که اگر این آخوندها در کشور ما حکومت نمی کردند ، یعد از فروپاشی شوروی ، ایران به قطب فرهنگی منطقه و قلب تپنده آسیای میانه تبدیل می شد . این ارزوی بزرگی نیست ، این حق ما است
بقیه بخشهای این نوشته را در اینجا بخوانید
Leave a Reply