به وبلاگ کاوه فرزند ملت خوش آمدید
بخش هایی از مصاحبه ای با یکی از مجروحان بر گشته از ” خان طومان ”
وی ” حمید شیر محمدی ” نام دارد ، پدر و عمویش در سالهای جنگ در ایران کشته شده اند . این مصاحبه روشن کننده مطالب زیر است :
- سپاه پاسدران نه در سطح ” مستشاری” که در جنگ منظم با مخالفین دولت بشار اسد و با فرستادن ، بسیجیانی با اطلاعات اولیه از جنگ ، در میادین نبرد در سوریه حضور دارد
- سوری ها و سریازان و نظامیان آنها خود انگیزه ای محکم در جنگ با اپوزیسیون سوریه ندارند و همانطور که در مصاحبه خواهید خواند براحتی مواضع نظامی را تخلیه کرده و می گریزند و بار اصلی ادامه جنگ بر دوش بسیجیان و سپاهیان ایرانی است
- ” حمید : می گوید که در بازکشت به کشور مردم ایران با او به مانند یک مزدور ، بر خورد می کنند و می پرسند که برای رفتن به سوریه جقدر دریافت کرده است . وی می گوید بخاطر مسائل مالی به جنک سوریه نرفته است اما باز یاد آور می شود که
- فعلا یک میلیون تومان به حساب بانکی اش ریخته شده است .
- بازگشتگان از حنگ سوریه دچار عوارض و بیماری های شرکت در جنک هستند ، وی می گوید که کاهی داخل ماشین می نشیند و خود را می زند .
- از متن مصاحبه متوجه می شوید که که کشته های سپاه و بسیج در سوریه بسیار زیاد است و تعداد رسمی 750 نفر اعلام شده و 1250 نفر آمار غیر رسمی ، بسیار کمتر از واقعیت است .
- در پی بخشهایی از این مصاحبه را می بینیم .
من فرزند شهید هستم. وقتی چهار ماهه بودم، پدرم در جنگهای نامنظم از یاران شهید چمران بودند و در یکی از این جنگها هم شهید شدند. شش ساله بودم که عمویم به شهادت رسید و من هنوز تصویر بدن تکهتکه شده او را وقتی در سردخانه میشستند به خاطر دارم. شهادت، راهی بود که در خانواده ما وجود داشت، فقط آن موقع این فرصت بود که پدر، عمو و جوانهای دیگر بروند و از کشور دفاع کنند و در این راه به شهادت برسند، اما شاید برای من این فرصت وجود نداشت. منظورم این است که این راه، آدمهای خودش را انتخاب میکند. فقط باید سرموقع تصمیم بگیری.
وقتی این تصمیم را گرفتید، به کار و خانواده و مسئولیتهایی که داشتید فکر نکردید؟
چرا؛ اما همه آنها در اولویتهای بعدی قرار میگرفتند. اتفاقا به اندازه خودم کار و مسئولیت داشتم. من کارمند شرکت بهرهبرداری مترو هستم، همزمان کار آزاد هم دارم. از آن طرف، دختر 12 سالهای دارم که بسیار به هم وابستهایم.
وقتی میخواستید بروید کسی مخالفت نکرد؟
نه، من به کسی نگفتم، چون به صورت افتخاری در نهادهای مختلف فعال بودم به خانوادهام نگفتم که میروم سوریه. گفتم در یکی از پادگانهای مشهد یک کار آموزشی داریم
از وقتی به سوریه رسیدید، بگویید.
شب اول که رسیدیم دمشق در یک مقر مستقر شدیم. صبح رفتیم حرم حضرت رقیه و از آنجا رفتیم حرم حضرت زینب و یکی از خادمین حرم، پرچمی به من هدیه داد که مثل یک یادگار باارزش همیشه با من است. بعد از زیارت، عازم حلب شدیم و تازه آنجا بود که فهمیدیم جنگ یعنی چه. اصلا نمیشد به حلب گفت شهر چون ویرانه بود. با این حال، مردمش کم و بیش داشتند زندگی میکردند. بعد از حلب، ما عازم الحاضر شدیم و تازه کار اصلی ما از آنجا شروع شد. چند عملیات کوچک در روزهای اول آنجا انجام میدادیم تا این که رسیدیم به بزرگترین عملیاتی که برایمان تعریف شده بود یعنی آزادسازی خانطومان با کمک نیروهای افغان، ایرانی و سوری
چطور شد از پشتیبانی به خط مقدم رسیدید؟
چون طبق دستور اجازه جلو رفتن نداشتم، وسایل و آذوقه را در ماشین گذاشتم و رفتم نزدیک خط تا آنها را به بچهها برسانم. همان موقع داشتم از طریق بیسیم خبرهای خمپاره اندازهای خودی را میشنیدم. ساعت حدود 10 صبح بود. خدابیامرزد مرتضی کریمی یکی از فرمانده گروهانها را. شنیدم که پشت بیسیم شروع کرد به ناله. متاسفانه در منطقه خان طومان بیتدبیری و سوءمدیریت نیروهای سوریهای همیشه به ما ضربه زده است. آن روز هم آنها با این که با ما بودند، اما تپهای را که گرفته بودند، خالی کردند و به این ترتیب یکی از گروهانهای ما در تله تکفیریها گیر کرد
بعد چه شد؟
هیچ… نیروی کمکیای که قرار بود ساعت 3 بعدازظهر برسد، نرسید. من و فرماندهام آقای هداوند و چند نفر دیگر ایستادیم تا تپه را نگه داریم. ساعت حدود 8 شب شد که هداوند هم تیر خورد و برگشت عقب. من ماندم و هشت تا جوان که متاسفانه جز من و یک نفر دیگر همه همان جا شهید شدند. تکفیریها همه را با قناسه زدند. از آن همه شهید، فقط پیکر دونفر برگشت ایران. بقیه جاویدالاثر شدند و تکفیریها پیکرشان را با خودشان بردند.
چطور شد که زنده ماندید؟
واقعا نمیدانم. حدود پنج شش کیلومتر زیر باران گلوله به سمت عقب میدویدم. یک تیر به کتف راستم خورده بود و یک قناسه به سرم. خونریزی شدیدی داشتم. همان موقع یک خمپاره هم خورد کنارم. موج گرفتگی این خمپاره هنوز با من است. من اینطوری رسیدم به حلب. دو روز در بیمارستان حلب در بخش مراقبتهای ویژه بستری شدم و بعد از دو روز هم مرا فرستادند ایران
شما تجربه رفتن به سوریه و برگشتن را دارید، این تجربه چقدر برایتان سنگین بود؟
من و امثال من، هم از آن ور خوردیم، هم از این ور. از همه بدتر، الان در خیابان که رد میشویم، بعضیها میگویند چقدر گرفتید؟! چقدر به حسابتان ریختهاند؟! کی میخواهد این قضیه تمام شود، خدا میداند. من واقعا احتیاج به پول نداشتم. ماشین زیر پایم بیامو کروک است. این پولها به نیروهای داوطلب نمیرسد. الان هم به خاطر جانبازی یک میلیون به حساب من ریختهاند که ریالی از آن را در زندگیام خرج نکردهام
موج گرفتگی هنوز با شماست؟
هست… وقت و بیوقت… بیشتر شبها. این جور وقتها برای این که به کسی آسیب نرسانم، میروم مینشینم داخل ماشین. در را میبندم و خودم را میزنم. یک دل سیر میزنم. یاد مرتضی میافتم؛ صدایش را که کمک میخواست.هروقت صدایش را میشنوم، موجی میشوم…کمک خواستنش هنوز توی گوشم است

اتوبوس مرگ. بیشتر سر نشینان این اتوبوس در خان طومان جان باختند
*******************************************************************
- اسامی و تصاویر 14 تن از کشته شدگان بسیج و سپاه در » خان طومان» جلب مه 8, 2016
- ، بهنوش بختیاری و جمعی دیگر از هنرمندان وابسته به حکومت اسلامی ، دل در گرو باصطلاح «مدافعان حرم » دارند مه 7, 2016
- گرداندن بسیجیان اسیر شده در خانطومان ، با دستبند و تحقیر در شهر مه 7, 2016
- تصاویر فجیع کشته ها و اسرای ایرانی در » خان طومان» حلب مه 7, 2016
- اعدام یک زن باشلیک به سر توسط طالبان در افغانستان مه 7, 2016
- هولوکاست و برافراشته نگه داشتن مشعل مبارزه با فاشیزم و استبداد مه 6, 2016
- بمباران حلب ، جنایت علیه بشریت مه 6, 2016
Leave a Reply